همیشه حضورت رنگ داشته اما رنگت آنقدر بی رنگ است که نگرانم می کند مبادا نبینمت...
همیشه توانستن برازنده ی اندام بی مثالت بوده که ناتوان بودنم را ندیدم...
همیشه زیستنت بوی گرم عشق می دهد که من چه حقیرم در مقابل احساست...
همیشه به /اندک/ قانع بوده ای که /زیاد/ را با خود به گرو داری در وجودت...
وقتی از نگاه سرشارم می کنی تازه می فهمم که تمرین نکرده ام برای نگاه کردن که ناتوانم در دیدن و استیصالم را در پس عکسهایم پنهان می کنم مبادا بفهمی من کورم...
برای می... برای خیره شدن هایش...